یک فروشندهی موفق میشوم
تازگی ها دیگر دوست ندارم با اسباب بازی هام بازی کنم. اونا مال... تازگی ها دیگر دوست ندارم با اسباب بازی هام بازی کنم. اونا مال بچگی هام بودن من دیگر بزرگ شدم. و اسباب بازی های بچگونه به درد من نمی خوره. دیشب که دایی اومده بود خونه ما مهمونی و دید که من حسابی مثل مردا دارم به مامان کمک می کنم، به من قول دادند که تابستان من رو با خودشون ببرن مغازه. تازه بهم حقوق هم میدن. فقط باید یاد بگیرم که چطور می تونم تو مغازه کمک کنم و چه جوری می شه یه فروشنده خوب شد. منم می خواهم از حالا تمرین کنم. باید حواسم رو جمع کنم و با دقت جای همه ی وسایل رو یاد بگیرم. تا اگ...